ورود امیررضا جون به چهار ده ماهگی
سلام پسری...... سلام به دوستای گلش...... این تعطیلات برای ما روزهای پر کاری بود...... روز عید قربان من و امیررضا خونه بودیم تا پسری خوابش تکمیل بشه......ساعت حدود ٨ بابایی امیررضا جون اومد دنبالمون......رفتیم خونه حاجی بابا( بابا بزرگ من و بابایی امیررضا) برای کباب خوردن...... کباب خوردیم چه کبابی...... کباب امسال ما سوخت.......نتونستیم یه کباب درست حسابی بخوردیم البته من و بابایی امیررضا جون و امیررضا تونستیم جبران کنیم......رفتیم خونه پدربزرگ بنده و اونجا چند تا سیخ کباب خوردیم..... فرداش همه درگیر لباس خریدن برای جشن عقد عمه جون امیررضا بودیم....... جمعه بعد از ظهر جشن بود و ما کل روز رو مشغول........ ...
نویسنده :
مامان امیررضا
9:38