ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فرشته آسمونی

ورود امیررضا جون به چهار ده ماهگی

سلام پسری...... سلام به دوستای گلش......   این تعطیلات برای ما روزهای پر کاری بود...... روز عید قربان من و امیررضا خونه بودیم تا پسری خوابش تکمیل بشه......ساعت حدود ٨ بابایی امیررضا جون اومد دنبالمون......رفتیم خونه حاجی بابا( بابا بزرگ من و بابایی امیررضا) برای کباب خوردن...... کباب خوردیم چه کبابی...... کباب امسال ما سوخت.......نتونستیم یه کباب درست حسابی بخوردیم   البته من و بابایی امیررضا جون و امیررضا تونستیم جبران کنیم......رفتیم خونه پدربزرگ بنده و اونجا چند تا سیخ کباب خوردیم..... فرداش همه درگیر لباس خریدن برای جشن عقد عمه جون امیررضا بودیم....... جمعه بعد از ظهر جشن بود و ما کل روز رو مشغول........ ...
30 مهر 1392

امیررضا در مراسم دعای عرفه

سلام عشق مامان....... عبادتت قبول...... عزیزم امروز بعد از ظهر وقتی از سرکار اومدم خونه مادرجون، بابایی گفت زودتر بریم خونه تا به دعای عرفه  برسیم...... از خونه مادرجون مستقیم رفتیم مسجد...... تا برسیم تو ماشین خوابیدی........اصولا این دست خواب هات کم دوامه یا وقتی از ماشین پیاده  شدیم بیدار میشی یا وقتی به مکان مورد نظر می رسیم...... وقتی نشستم بیدار شدی رفتی قسمت اقایون........ماشالله هم اونقده شیطونی کردی که بابایی می گفت من که از دعا چیزی نفهمیدم...... یه مدتی کوتاهی اومدی پیشم.....ولی از اونجایی که چند تا عکس برا وبلاگت از قسمت اقایون می خواستم فرستادمت قسمت اقایون...... اینم عکسایی  از روز عرفه سا...
25 مهر 1392

روز عرفه روز نیایش

عزیز دل مامان فردا روز عرفه ست........ روز دعا و نیایش........... روز بازگشت به آغوش خدا....... روزی که نا امیدی از درگاه خدا رخت بر میبنده....... روز اشک و ناله، روز حسین و حسینی شدن........... روز شکستن بت های درون.......     عزیزم شما که اونقده پاکی که زود به این چیزها فکر کنی.......ایشالله تا اخر همین جوری پاک باشی...... عشق مامان ایشالله بتونیم از این نهایت استفاده رو بکنیم.............البته اگه بذاری.......چون تو شبهای قدر فقط تونستیم یه شب اونم شبی که بابایی خونه بود بریم مسجد و استفاده کنیم...... ماشاالله شیطون شدی...یه جا بند نمیشی همش در حال حرکتی.......شایدم به خاطر اینه تازه راه افتادی..... ...
22 مهر 1392

برای امیررضای عزیز.....

سلام عشق مامان...... روز کودک مبارک.......... از خدا میخوام که کودکیت سراسر شادی باشه....... عزیزم امیدوارم فقط فقط خاطرات خوب از کودکیت داشته باشی وقتی بزرگ شدی افسوس این روزها رو نخوری...... مامانی به فدات......برای همین این وبلاگ رو برات درست کردم که وقتی بزرگ شدی بتونی راحت این خاطرات رو مرور کنی و به این روزهای پر از شیطنتت بخندی...... از خدا میخوام نه تنها تو که نفس مامان و بابایی بلکه هیچ بچه ای تو دنیا هیچ وقت دچار بیماری بد نشه......  وای مــــردم! روزِ ناز کودک است                         &n...
18 مهر 1392

جشن در جشن

سالگرد ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) بر همه شما مبارک       دیدم که در عرش شور و شوق برپاست برپاگر این بزم شرف ذات خداست گفتم به خرد چه اتفاق افتاده گفتا که عروسی علی و زهراست     حالا دومین جشن.......... جشن عقد عمه جونی امیررضا........... دیشب عقد کنون عمه فاطمه امیررضا بود...... برای عقد رفتیم محضر.....اگه بدونین این پسره چه کارهایی میکرد....کل مراسم مادر و بچه بیرون از اتاق  به سر میبردیم البته به همراه عمه حمیده..... با دست های کوچولوش بیرون رو نشون میداد و میگفت بریم خیابون.....من و عمه حمیدش مجبور بودیم ببریمش چون در غیر این صورت میگفت بریم تو اتاق..... شب هم یه...
15 مهر 1392

سفر یه روزه امیررضا به سمنان

سلام به پسری قرار بود این پست شنبه هفته قبل گذاشته بشه ولی چند روزی اینترنت قاطی کرده بود در وسط کار هنگ میکرد.....دو بار همه مطالب رو نوشتم موقع گداشتن عکس نصف رو آپلود میکرد بقیه رو نه برای همین تاخیر افتاد..... جمعه هفته گذشته جلسه خانوادگی سمت فامیل های باباجونی تصمیم گرفتن یه سفر یه روزه به سمنان داشته باشن.......هم گشت گذار باشه و هم دیدار یار........چون پسر عموی بابایی اونجا زندگی میکنه........ قرارمون برای حرکت ساعت 5.5 بود..... وقتی که شما رو بغل کردم که بریم برای سوار شدن ماشین بیدار شدی....برای راحتی سفر قرار شد با اتوبوس بریم.... و شما همش در حال جا به جایی از اول اتوبوس تا اخر بودی.....حدود ساعت 8 خوابت گرفت با خوردن شیر ت...
12 مهر 1392

تولد یک سالگی امیررضا جون

پسری مامان سلام....... یک سال از شکفتنت تو این دنیا گذشت...... ایشالله بتونی 120 سال عمر با عزت داشته باشی...... عزیزم همون طور که پست قبلی نوشته بودم  روز تولدت مشهد بودیم یه جشن تولد کوچیک کنار حرم  برات گرفتیم اما................ جشن تولد اصلیت وقتی برگشتیم  یرات یکشنبه 31 شهریور گرفتیم........اولین تولدت خیلی ساده بود ایشالله سالهای بعد جبران میکنم.....   قشنگ مامان  این یک سالی که اومدی زندگی ما یه رنگ و بوی دیگه ای گرفت. لحظه لحظش برامون پر از خاطرات به یاد موندنیه......  نمیتونم وسعت دوست داشتنم رو برات بنویسم....... من و بابایی تموم سعیمون رو برای خوشبختی تو میکنیم......... ...
4 مهر 1392

زیارت قبول امیررضا جون

سلام به همگی...... سلام به گل پسری....... با کلی خاطره اومدیم........ ما یعنی خانواده مامانی امیررضا شامل پدرجون و مادرجون، دایی جون و زندایی جون، خاله جونی و عمو مهرداد و گل سر سبد عمو جون سه شنبه بعد از ظهر به سمت مشهد الرضا حرکت کردیم...... هنوز چند کیلومتر جلو نرفته بودیم که اقا پسری خوابیدن..... پسری یا تو ماشین خواب بود یا در حال توپ بازی.......حالا شما فکر کنین چی جوری پسری داشت بازی میکرد.... محل اقامت ما خونه یکی دوستای خانوادگیمون بود....این دوست خانوادگی چانباز هستن تو این چند روز کلی بهشون زحمت دادیم... واقعا حرم شلوغ بود......من تا الان پیش نیومده بود به جز شهادت امام رضا(ع) تو شلوغی برم......روز ها که خیلی گرم بود...
3 مهر 1392
1